حاشيه

فريبا چلبي ياني
fariba_chalabiany@yahoo.com



حاشيه
دمدمه هاي صبح است. دوش سرد مي گيرد. حوله را دور تا دور تنش مي پيچد. موها ي خيس بلند خرمايي رنگش شانه هاي برهنه اش را پر مي كند. از روي ميز كنار تخت يك نخ سيگار برمي دارد و روشن مي كند. به طرف پنجره مي رود. پرده هاي توري همه افتاده و سنگين خودنمايي مي كنند.
_ مي تونستي بهتر از اينها باشي.
نخ پرده را مي كشد و پرده از سمت چپ آرام كنار مي رود.دلش مي خواهد روزي از اين پرده ها به اتاق خوابش نصب كند. هنوز خيلي ها در خوابند. خيابان و پياده روها ساكتند، نه بادي ، نه تكان برگي و نه پرسه زدن هاي بيهوده و قهقهه هاي سرسام آور عابرين. فقط چراغ بعضي از خانه ها روشن است. برمي گردد. كلاه گيس روي كف اتاق پرت شده است.
_ ديگه اينو سر نكن. همين جوريشم خوشگلي.
_ درجه دومي. مي دو ني؟
برگه چك افتاده بغل كمد تخت را برمي دارد و بي آنكه به مبلغش نگاه كند به خاكستر سيگار نزديك مي كند. چك پول كم كم گر مي گيرد و به يكباره مي سوزد سريع و از لاي انگشتانش شعله ور مي شود و فرو مي افتد روي كف پوش كرمي و شكلاتي رنگ اتاق. از بوي سوختگي خوشش مي آيد.دوست دارد تنفسش كند. لباسها را به تن مي كند و دوباره به سراغ پنجره مي رود.
زن و مردي از تاكسي پياده مي شوند. دست در دست هم وارد پارك روبرويي مي شوند.صبح به اين زودي آنجا چه كار مي كنند؟ آنهم در پاركي كه پاتوق او است براي اوقات تنهايي اش.چمنها و درختها را هنوز آب نداده اند. بعد از آب پاشي بيشتر نيمكتها خيس مي شوند. و به ندرت مي توان يك نيمكت نسبتاً خشك وخالي پيدا كرد ونشست.دسته دسته كلاغها از شاخه هاي درختان تبريزي بلند مي شوند و به پرواز در مي آيند. صداي قار قارشان حتماً كه گوش آن دو را پر مي كند.زن دستش را از دست مرد بيرون مي آورد و مثل بچه ها به آسمان نگاه مي كند و دور خود مي چرخد آنقدر مي چرخدكه سرش گيج مي رود و روي چمنها دو زانو مي افتد. مرد بازوي زن را مي گيرد تا بلندش كند از جا. اما زن پسش مي زند وچمپاته مي زند روي زمين.
_ بازيگر خوبي هستي...
قهقهه مي زند و دور تا دور هال به دور خود مي چرخد؛ فراموشش مي شود در جلد زني فرو رود كه با هر وعده ملاقات روبروي آينه مي نشيند و با خاطراتش كلنجار مي رود. چشمانش پف مي كند و سياهي ريمل از مژه هايش سر مي خورد روي گونه هايش ،مثل جاده ي كم عرض سياه.
_ وضعيت منو كه ميدوني.
_ هنوز دير نشده. مي خواي زن ساعتيم بشي؟
تند تند به دور خود مي چرخد. لوستر هاي كريستال همراه با سقف هال دوار مي چرخند.
_ به پشيزي نمي ارزي.
_ به درد لاي جرز هم نمي خوري؛ حاليته.
دو زانو مي افتد رو ي زمين. چشمانش را مي بندد. بايستي تا به حال زن و مرد از پارك رفته باشند.موقع آب پاشي چمن ها و گلها رسيده و مسئول پارك مواظب است كه نيمكت او خيس آب نشود.
_ پولتو نگه دار واسه ي خودت.
در سئويت دو بار با انگشتان پيشخدمت ضربه مي خورد. به ضرباهنگ هاي تند وزننده عادت دارد.بلند مي شود و به اطراف نگاه مي كند همه جا به هم ريخته است . از بالش و ملافه هاي روي تخت بگير تا نوشابه ها و غذاهاي نيمه تمام روي ميز. چيزي را مرتب نمي كند. حتي هوس مي كند گلدان كنار ميز ته له ويزيون را بردارد و بكوبد به ديوار. چند قدم بر مي دارد و نيمه رها خنده اش مي گيرد از ديوانگي. موهاي نمدارش را با گيره از پشت مي بندد.گاهي وقتها خسته مي شود از اين موها.كلاه گيس را برمي دارد و شانه اش مي زند و مقابل آينه وارونه مي گذارد. مثل موقعي كه توي يكي از همين سئويتها پيدايش كرده بود. در را باز مي كند." آفتاب تا به حال بايد از پشت قله كوه بيرون زده باشه."در را محكم به هم مي كوبد.

20/2/82







 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31659< 2


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي